تاریخچه نوروفیدبک، به اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ برمیگردد. در آن سالها این تکنولوژی توسط دکتر جو کامیا از دانشگاه شیکاگو و دکتر بری استرمن از دانشگاه UCLA، معرفی شد. این متد پزشکی از یک روش آزمایشی برای آموزش مغز، اکنون به ابزاری علمی و پذیرفتهشده تبدیل شدهاست. تاریخچه نوروفیدبک نشان میدهد که این روش چگونه از مرزهای علم عبور کرد و به جایگاه امروزی خود رسید. اکنون این روش به عنوان یک متد کمک درمانی تاثیرگذار در بهبود انواع اختلالات عصبی بکار میرود.
دهه ۱۹۵۰: آغاز تاریخچه نوروفیدبک، توسط جوی کامیا
جوی کامیا (Joe Kamiya) بهعنوان یکی از پیشگامان علم نوروفیدبک در دهه ۱۹۵۰ فعالیتهای خود را آغاز کرد. تحقیقات او، که در دانشگاه شیکاگو انجام شد، تأثیر عمیقی بر شکلگیری این روش درمانی گذاشت. در آن زمان، کامیا روی ارتباط بین فعالیتهای مغزی و آگاهی انسان متمرکز بود. او نخستین کسی بود که امکان کنترل فعالیتهای امواج مغزی را از طریق بازخورد بصری و شنیداری نشان داد.
کامیا در آزمایشهای اولیه خود، نشان داد که افراد قادرند با دریافت بازخورد دقیق از امواج مغزی خود (بهویژه امواج آلفا)، این امواج را بهطور ارادی افزایش یا کاهش دهند. درواقع او کشف کرد که با استفاده از یک سیستم پاداش ساده، میتوان افراد را آموزش داد تا فعالیتهای مغزی خود را تغییر دهند. این کشف نقطهی عطفی در تاریخچه نوروفیدبک محسوب میشود و راه را برای توسعه این روش درمانی نوین باز کرد.
بیشتر بخوانید: نوروفیدبک چیست؟ بررسی کامل نوروفیدبک تراپی
دهه ۱۹۶۰: آزمایشات اولیه روی گربه
باری استرمن (Barry Sterman) در دهه ۱۹۶۰ میلادی بهعنوان یکی از پیشگامان برجسته در توسعه نوروفیدبک شناخته میشود. او در آزمایشهای معروف خود روی گربهها، به بررسی ارتباط بین امواج مغزی و رفتارهای یادگیری پرداخت. این آزمایشها، که بهعنوان یکی از مهمترین مراحل در تاریخچه نوروفیدبک شناخته میشوند، بهطور خاص بر روی امواج SMR (حسی-حرکتی) متمرکز بودند. استرمن نشان داد که آموزش گربهها برای کنترل این امواج میتواند منجر به تغییرات رفتاری قابلتوجهی شود. همین آزمایشات باری استرمن بود که راه را برای استفاده درمانی از نوروفیدبک باز کرد.
در این آزمایش، استرمن ابتدا گربهها را در محیطی قرار داد که امکان ثبت فعالیتهای مغزی آنها از طریق الکتروانسفالوگرام (EEG) فراهم بود. او از پاداشهای غذایی بهعنوان محرک استفاده کرد. بهطور واضحتر، هرگاه گربهها تولید امواج SMR را افزایش میدادند، بهعنوان پاداش، غذا دریافت میکردند. این روش شرطیسازی منجر به یادگیری گربهها برای تولید عمدی این امواج در مغزشان شد. امواج SMR معمولاً در حالت آرامش و تمرکز ظاهر میشوند و استرمن با این آزمایش نشان داد که حتی حیوانات نیز میتوانند از طریق بازخورد و پاداش، این امواج را کنترل کنند.
ورود ناسا به تحقیقات نوروفیدبک
سالها بعد، دکتر استرمن آزمایشی برای ناسا انجام داد که در آن اثرات سوخت کاوشگر ماه بر گربهها را بررسی میکرد. او در ابتدا، اثر دودهای سمی کاوشگر را بر روی گربهها تست کرد. بیشتر گربهها در مواجهه با دودهای سمی دچار اختلالات مغزی شدند، اما برخی از آنها ایمن باقی ماندند. استرمن متوجه شد که گربههایی که ایمن ماندند، همانهایی بودند که قبلاً تحت آموزش SMR قرار گرفته بودند. این آموزش، ثبات مغزی بینظیری به آنها بخشیده بود.
نتیجه تحقیقات استرمن باعث جلب توجه ناسا به نوروفیدبک شد. ناسا در ادامه تصمیم گرفت، اثرات سوختهای موشکی بر سیستم عصبی فضانوردان را بررسی کند. همانطور که گفتیم، مطابق با مشاهدات استرمن، گربههایی که آموزش کنترل امواج SMR دیده بودند، مقاومت بیشتری نسبت به مسمومیت با این سوختها داشتند. این نتایج علمی و کاربردی، نوروفیدبک را بهعنوان یک روش پیشرفته در بهبود عملکرد مغز و کاهش اثرات مخرب عصبی در شرایط بحرانی معرفی کرد. به همین دلیل، ناسا این روش را برای آموزش فضانوردان به کار گرفت و نوروفیدبک تا به امروز، همچنان بخشی از برنامههای مهم تمرینی فضانوردان، پیش از اعزام است.
کنترل صرع با نوروفیدبک
اهمیت تحقیقات استرمن زمانی بیشتر شد که او این یافتهها را در زمینههایی نظیر کنترل تشنج یا صرع مورد بررسی قرار داد. او کشف کردهبود که، گربههایی که مهارت کنترل امواج SMR را آموختهبودند، مقاومت بیشتری در برابر تحریکات تشنجزا نشان میدهند. این کشف مهم، ارتباط میان فعالیتهای مغزی و اختلالات عصبی را آشکار کرد و نویدبخش استفاده از نوروفیدبک در درمان بیماریهایی نظیر صرع شد. در نتیجه استرمن این روش را بر روی انسان نیز به کار برد. او نشان داد که ۶۰ درصد از بیماران مبتلا به صرع توانستند حملات خود را ۲۰ تا ۱۰۰ درصد کاهش دهند.
دهه ۱۹۷۰: رشد و توسعه اولیه
در دهه ۱۹۷۰، پژوهشگران دیگری نیز به استرمن پیوستند و تلاش کردند تا این تکنیک را بیشتر گسترش دهند. یکی از این پژوهشگران جو کامیا (Joe Kamiya) بود که پس از تحقیقات باری استرمن مجددا تحقیقات در این زمینه را گسترش داد. او دریافت که آموزش افراد برای تنظیم امواج مغزی میتواند بر روی حالات روانی، مانند آرامش ذهنی و تمرکز، تأثیر مثبت داشته باشد.
از سوی دیگر المر گرین(Elmer Green) یکی از چهرههای کلیدی در تاریخچه نوروفیدبک است که تحقیقات او در دهه ۱۹۷۰ گامهای مهمی در پیشرفت این حوزه به شمار میآید. گرین، به همراه همسرش آلیس گرین (Alyce Green)، تحقیقات گستردهای در موسسه تحقیقات بنیاد منینگر (Menninger Foundation) انجام داد. تمرکز اصلی تحقیقات او بر روی بررسی اثرات بازخورد زیستی (Biofeedback) و کاربرد آن در تنظیم فعالیتهای مغزی و فیزیولوژیک بود.
المر گرین طی آزمایشات خود نشان داد که انسانها میتوانند به طور ارادی فعالیتهای مغزی خود را کنترل کنند و امواج آلفا (مرتبط با آرامش و مدیتیشن) و تتا را تقویت کنند. این یافتهها نشاندهنده امکان دسترسی به سطوح عمیقتری از آگاهی و کنترل بر مغز بود، که بعدها به یکی از پایههای اصلی نوروفیدبک تبدیل شد.
حضور مدیتیشن در تاریخچه نوروفیدبک
یکی دیگر از نتایج برجسته گرین، کشف ارتباط میان حالتهای ذهنی و فرآیندهای فیزیولوژیکی بود. او نشان داد که افزایش آگاهی از امواج مغزی میتواند به تنظیم فعالیتهای خودمختار بدن مانند ضربان قلب، فشار خون و دمای بدن کمک کند. گرین همچنین به مطالعه ارتباط نوروفیدبک با مدیتیشن و تمرینات ذهنی پرداخت. او مشاهده کرد که امواج مغزی خاصی که طی مدیتیشن ظاهر میشوند، شباهت زیادی به امواجی دارند که از طریق نوروفیدبک تولید میشوند.
با انجام این آزمایشات در اواسط دهه ۱۹۷۰، نوروفیدبک بهعنوان ابزاری برای رشد معنویت، توجه علاقمندان به مدیتیشن را به خود جلب کرد. در این دوران، حضور آن در مرز بین علم و مذهب باعث شد که به دلیل تعصبات رایج، به انتخابی نامحبوب برای محققان تبدیل شود. با وجود شواهد علمی، نوروفیدبک در آن زمان به دلیل مغایرت با باورهای پزشکی رایج، به عنوان روشی غیرقابل توضیح شناخته شد.
دهه ۱۹۸۰: پذیرش بالینی در تاریخچه نوروفیدبک
در دهه ۱۹۸۰، نوروفیدبک به عنوان یک روش درمانی معتبر برای اختلالات مختلف از جمله اختلال نقص توجه و بیش فعالی (ADHD)، صرع، اختلالات خواب، اضطراب و افسردگی مورد استفاده قرار گرفت. در این دوره، تکنیکها و پروتکلهای مختلفی برای بهبود دقت و کارایی این روش توسعه یافت.
بهطور واضحتر در همین دهه و در سال ۱۹۸۵ اولین بررسی بالینی توسط سو و زیگفرید اوتمر از سیستم نوروفیدبک آنالوگ بری استرمن انجام شد. این پروتکلها تحت تأثیر اثرات مثبت در درمان صرع و مشکلات رفتاری یکی از پسران سو و زیگفرید اوتمر قرار گرفتند. این زوج، به منظور فراهم کردن دسترسی بیشتر مردم به نوروفیدبک، شرکت EEG Spectrum را در کالیفرنیا تأسیس کردند که تمرکز اصلی آن توسعه نرمافزار نوروفیدبک برای کاربردهای بالینی بود.
دهه ۱۹۹۰: گسترش تحقیقات، دهه شکوفایی در تاریخچه نوروفیدبک
در این دهه، تحقیقات گستردهای جهت استفاده از مکانهای مختلف مغز برای الکترودگذاری و تمرکز بر نوروفیدبک دوقطبی آغاز شد. در همین راستا رابطه بین مکان الکترود و فرکانس پاداش و توسعه مفهوم تعادل نیمکرهای نیز کشف شد. تا اواخر دهه ۱۹۹۰، فردیسازی فرکانسهای آموزشی و توسعه سیستماتیک پروتکلهای درمانی به شدت افزایش یافت. این امر به سرعت منجر به افزایش اثربخشی نوروفیدبک و گسترش طیف کاربرد بالینی آن شد.
در ادامه سو و سوزان اوتمر، شرکت EEG Info را در آمریکا تأسیس کردند تا این مؤسسه، بهعنوان یک پلتفرم برای بررسی بالینی و تجربی پروتکلها، فعالیت کند. ازسوی دیگر، سوزان اوتمر و تیم تحقیقات EEGInfo، شروع به تحقیق و توسعه مفاهیم اولیه نوروفیدبک ILF کردند. تحقیقات اولیه آنها بر این اساس بود که فرکانسهای بسیار پایین میتوانند تنظیمات عمقیتری را در مغز ایجاد کنند.
پیتر فان دوزن (Peter Van Deusen) نیز در این دوره با استفاده از فرکانسهای پایین در نوروفیدبک، به بررسی تاثیرات این روش بر تنظیمات سیستم عصبی پرداخت. او یکی از پیشگامان استفاده از تکنیکهای فرکانس پایین در نوروفیدبک بود و یافتههایش به توسعه بیشتر این روش کمک کرد.
نوروفیدبک با فرکانس بسیار پایین یا همان ILF (Infra-Low Frequency Neurofeedback) به عنوان یکی از شاخههای پیشرفته نوروفیدبک، تمرکز خود را بر آموزش مغز در فرکانسهای بسیار پایین (کمتر از ۰.۱ هرتز) قرار داده است. این تکنیک به طور خاص برای بهبود تنظیمات خودکار سیستم عصبی و عملکردهای مغزی توسعه یافت.
دهه ۲۰۰۰: توسعه و اعتباربخشی پلاستیسیته و نوروفیدبک ILF
در اوایل دهه ۲۰۰۰، تکنیک نوروفیدبک ILF به طور رسمی توسط سوزان و سیگفرید اوتمر معرفی شد. آنها با استفاده از مطالعات تجربی و بالینی، نشان دادند که این روش میتواند تأثیرات مثبت و پایداری بر اختلالات مختلف داشته باشد. این زوج از تجارب خود در کار با بیماران مبتلا به اختلالات پیچیدهای مانند PTSD (اختلال استرس پس از سانحه)، اختلالات اضطرابی و علیالخصوص درمان اختلالات طیف اوتیسم با نوروفیدبک استفاده کردند تا پروتکلهای خاصی برای نوروفیدبک ILF توسعه دهند. بهطور همزمان در سوئیس، شرکت BEE Systems مسئولیت توسعه، تأیید و تولید دستگاهها و نرمافزارها را با مدیریت دکتر برنارد واندرنوت به عهده گرفت.
همچنین در نیمه دوم قرن بیستم، مفهوم نوروفیدبک با پذیرش اصول انعطافپذیری عصبی (Neuroplasticity) تغییر یافت. علم عصبشناسی اکنون پذیرفتهاست که مغز در هر سنی توان تغییر دارد.
دهه ۲۰۱۰ و بعد از آن: گسترش و پذیرش جهانی
در ادامه، نوروفیدبک ILF به عنوان یک روش معتبر، نوین و با اثربخشی بسیار بیشتر نسبت به نمونههای اولیه، در میان درمانگران و متخصصان بالینی شناخته شد. تحقیقات و مقالات معتبر در این زمینه اثبات کرد که این روش میتواند منجر به بهبود گستردهای در تنظیمات خودکار سیستم عصبی شود و در نتیجه عملکردهای شناختی و رفتاری بیماران را بهبود بخشد. این روش به دلیل تاثیرات عمقی و پایداری که بر عملکرد مغز داشت، به سرعت در جامعه پزشکی و درمانی محبوبیت یافت و تعداد بیشتری از متخصصان از آن استفاده کردند.
حتما بخوانید: نوروفیدبک ILF چیست و چه کاربردی دارد؟
سخن پایانی
تاریخچه نوروفیدبک و پیدایش آن در اصل از سه منبع اصلی به وجود آمد:
- بری استرمن از دانشگاه UCLA که بر آموزش ریتم حسی-حرکتی (SMR) متمرکز بود و این روش را برای کنترل صرع و بعدها با همکاری دکتر جوئل لوبار برای درمان ADHD به کار برد.
- جو کامیا که ارتباط بین آموزش امواج آلفا و کاهش اضطراب را بررسی کرد و این روش را برای بیخوابی، مدیتیشن و ارتقای عملکرد استفاده کرد.
- المر گرین از کلینیک منینگر در کانزاس که روی آموزش امواج تتا کار کرد و این روش را برای درمان اعتیاد، PTSD و توسعه شخصیت به کار برد.
این سه رویکرد به ایجاد روشهای اولیه و سنتی نوروفیدبک منجر شد که تا به امروز پایه بسیاری از مطالعات و روشهای درمانی در این زمینه بودهاند. امروزه، اگرچه بسیاری از پزشکان با این روش آشنا نیستند یا دیدگاه منفی گذشته را حفظ کردهاند، اما نوروفیدبک بهعنوان ابزاری مؤثر برای بهبود عملکرد مغز شناخته میشود. این روش، اکنون با پشتوانه تحقیقات علمی و بالینی گسترده، به یکی از ابزارهای موثر و معتبر در درمان اختلالات روانی و عصبی تبدیل شدهاست.